♥تا شقایق هست،زندگی باید کرد!♥

♥تا شقایق هست،زندگی باید کرد!♥
 
㋡همیشه در مشکلاتت سکوت کن!شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشد!㋡
Design by : NazTarin

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 347
تعداد نظرات : 220
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


هر چقدر هم که ضعيف باشی

گاهی اوقات

می توانی تکیه گاه باشی!!!


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 2 فروردين 1392برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

برای فرزندت از بین تمام اسباب بازی ها یک بادکنک بخر …

بازی با بادکنک خیلی چیزارو به بچه یاد میده :

بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک تا بتونه بالاتر بره !

بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه حتی بدون

هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن ، پس نباید زیاد بهشون

وابسته بشه !

مهم‌تر از همه بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اون

قدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده ،

چون ممکنه برای همیشه از دستش بده …


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 2 فروردين 1392برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

یادمــان باشد کـــه زمان مـــا محـــدود استــــ،

پـــس زمانـمان را بــا زندگی کــردن در زندگــی دیگران هـدر ندهـیم ! ! !


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 2 فروردين 1392برچسب:زمان,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

 تحویل نمیگیرم


سالی را که


بدون تو تحویل شود ...


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 2 فروردين 1392برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

 شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد،
نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 2 فروردين 1392برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

 متــرسـکـــ،آنــقــدر دســتــہـایــت را بــاز نــکــن،کــسـے آغـوش تـــورا نمــے گـیـرد؛ ایـســتـادگــے،تــنــهایے دارد...


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 2 فروردين 1392برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه

گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 2 فروردين 1392برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

 چـه خوشبختــــ است،

خـفــاشــی که بر سقفــــ زندگی میکنــد ،

به گمانم ایــن دنیـــا

وارونــه اش زیباتـــر است ...


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 اسفند 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

چه کسی بهتـر از تو می تواند "خودت" باشد؟!!!

فرانک گبلین


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 29 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

خنده را در قاب باید دید

و پشت تبسم هر عکس

خنجری باید خورد

آه اینجا چه ساده میشود

سر بر شانه ی آب گذاشت

و در حسرت یک آرزو رفت...


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد...

نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم سوتکی سازد،

گلویم سوتکی باشد

به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی

دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد...

بدین سان بشکند در من،سکوت مرگبارم را!

^__^:دکتـر علـی سریعتــی!


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 15 دی 1391برچسب:سوتک,دکتر شریعتی,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

یک اتاق مرتب نشانه ای از کامپیوتر خراب یا اینترنتی قطع شده میباشد!!

والا...


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 15 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

مینی بوس پر از مسافر به سوی مقصد در حرکت بود
که مردی رو می بینن که تلو تلو می خورده و منتظر تاکسی بوده.
فکر می کنن حالش بده، توقف می کنند
و مرد بی چاره رو سوار می کنند
همین که راه می افتند، مرد مست به دور و برش نگاهی می کنه و می گه:
عقبی ها بی شرفن، جلویی ها بی شعورن، سمت راستی ها خرن و سمت چپی ها گاون!
راننده مینی بوس شاکی می شه و چنان می کوبه روی ترمز که همه ی مسافرها روی همدیگه می افتند!
راننده میاد مرد مست رو از زیر دست و پای مسافرها می کشه بیرون  و می گه: مردک!
اگر جرات داری یک بار دیگه بگو کی خر و گاو و بی شعوره!
مرد مست با کمال خونسردی می گه:
من از کجا بدونم؟ با اون ترمزی که تو کردی همه قاطی شدند!!!

^__^:آقاهه چه حال خرابی داشته هااا نه؟


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 15 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

اینایی که مثلا بهشون قهوه تعارف می کنی بعد می پرسی: شیر؟ شکر؟

بعد می گن : تلخ

خب مثلا که چی؟ متفاوتی؟ خیلی خرابی؟ داغونی؟ با کلاسی؟ مقرون به صرفه ای؟ یا چی؟

اونایی که میگن : شیر

خب مثلا که چی؟ نرمی استخون داری؟ وزیر بهداشتی؟ گاو دوست داری؟ با دقت انتخاب کنی؟ یا چی؟

... ... اونایی که میگن: شکر

خب که چی مثلا؟ دیابت نداری؟ تلخی روزگار تاثیری روت نداره؟ درگیر رژیم غذایی و اینا نیستی؟ یا چی؟

اونایی که میگن: شیر و شکر

خب که چی مثلا؟ از قحطی اومدی؟ مفت باشد کوفت باشد؟ یا مثلا خیلی ریلکسی؟ من و تو نداره؟ یا چی؟

اونایی که میگن: هرچی شد

خب که چی مثلا؟ از دنیا بریدی؟ هر چی من بخوام می خوری؟ بی اهمیته برات این چیزا؟ یا چی؟

اونایی که میگن: میل ندارم

خب که چی مثلا؟ خودتو با قهوه می شوری تو حموم؟ خیلی با کلاسی؟ قهوه جواب نمیده برات؟ یا چی؟

ایناییم که الان داره با یه لبخند رو لب ماسیدهه و به این حالت  این پستو میخونن:

خب که چی؟میخوای بگی بیمزه بود؟میخوای بگی نخندیدی؟میخوای بگی خیلی بی کارم این اراجیفو
مینویسم؟میخوای بگی بره بابا؟یا چی؟


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 15 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*


دکتره بعد از معاینه ازش میپرسه «خب، بگو ببینم واسه چی کمر درد شدی؟»

مریض پاسخ میده: «محض اطلاعتون باید بگم که من برای یک کلوپ شبانه کار میکنم.

امروز صبح زودتر به خونهم رفتم و وقتی وارد آپارتمانم شدم، یه صداهایی از اتاق خواب شنیدم!

وقتی وارد اتاق شدم، فهمیدم که یکی با همسرم بوده!!

در بالکن هم باز بود. من سریع دویدم طرف بالکن، ولی کسی را اونجا ندیدم.

وقتی پایین را نگاه کردم، یه مرد را دیدم که میدوید و در همان حال داشت لباس میپوشید.

من یخچال را که روی بالکن بود گرفتم و پرتاب کردم به طرف اون!! دلیل کمر دردم هم همین بلند کردن یخچاله.»

مریض بعدی،

به نظر میرسید که تصادف بدی با یک ماشین داشته.

دکتر بهش میگه «مریض قبلیِ من بد حال به نظر میرسید،

ولی مثل اینکه حال شما خیلی بدتره! بگو ببینم چه اتفاقی برات افتاده؟»

 مریض پاسخ میده: «باید بدونید که من تا حالا بیکار بودم و امروز اولین روز کار جدیدم بود.

ولی من فراموش کرده بودم که ساعت را کوک کنم و برای همین هم نزدیک بود دیر کنم.

من سریع از خونه زدم بیرون و در همون حال هم داشتم لباسهام را میپوشیدم،

شما باور نمیکنید؛ ولی یهو یه یخچال از بالا افتاد روی سر من!»

وقتی مریض سوم میاد

 به نظر میرسه که حالش از دو مریض قبلی وخیمتره.

دکتره در حالی که شوکه شده بوده دوباره میپرسه «از کدوم جهنمی فرار کردی.....!!!!»

«خب، راستش من بالای یه یخچال نشسته بودم که یهو یه نفر اون را از طبقهء سوم پرتاب کرد پایین...»


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 15 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

 

 

 

 

معلم ، شاگرد را صدا زد تا انشاء‌اش را درباره "علم بهتر است یا ثروت" بخواند.

پسر با صدایی لرزان گفت: ننو...شتیم آقا!

پس از تنبیه شدن با خط کش چوبی ،

او در گوشه کلاس ایستاده بود

و در حالی که دست‌های قرمز و باد کرده‌اش را به هم می‌مالید ؛

زیر لب می‌گفت: آری! ثروت بهتر است

چون می‌توانستم دفتری بخرم و بنویسم ..



کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 15 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

پسر داییم بعد از 10 سال از آمریکا اومده
نشستیم داریم حرف میزنیم حرف شده از گرونی و قیمت دلار
مامانم میپرسه: دلار الان تو آمریکا چنده؟؟؟

- - - - - - - - - - - - - - - -

پسرا 18 مـــاه میــرن خـــدمت

اندازه ی 14 سال خاطره تعریف میکنن !!

همشونــم قهـــــرمان پادگــان بودن

- - - - - - - - - - - - - - - -

انکار نکنید، همتون حداقل یه بار تو بچگی‌ در یخچال رو آرم میبستین
و از لای درش به زور نیگا میکردین ببینین کی‌ چراغش خاموش می‌شه !!!

- - - - - - - - - - - - - - - -

من یه سوال دارم
پس این ''حقـــــــوق بشـــــــر '' رو کِی میدن؟

- - - - - - - - - - - - - - - -

امکان نداره بخوای ظرفارو بشوری یه جایی از صورتت خارش نگیره ؟....

- - - - - - - - - - - - - - - -

دلم میخواد لیلا فروهر رو ببینم ، ازش بپرسم خداییش چی جوری از
«ای دل تو خریداری نداری» رسیدی به اشعار مولانا؟؟


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 15 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

در یک جای دور پیرمردی نارنجی پوش با عجله وارد بیمارستان شد و کودکی را روی دست داشت.. به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید..
پرستار گفت:این بچه احتیاج به عمل دارد.. هزینه ی عمل را باید بپردازید..
مرد گفت:اما من پولی ندارم.. یه ماشین با این بچه تصادف کرد و فرار کرد.. پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.. شما عملش کنید ؛من پول عمل رو تا شب براتون میاورم..
دکتری که باید عمل رو انجام میداد بدون اینکه به اون کودک نگاهی بیندازد گفت:این قانونه بیمارستانه ؛ هزینه ی عمل از قبل باید پرداخت شود...
صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیـــــروزش می اندیشید...


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 15 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

طلبه ها پسر را زیر چشمی نگاه می کردند و به خاطر ظاهرش هرکدام چیزی می گفتند:   

ــ نگاهش کن انگار توی پیریز برق خوابیده  ...   

ــ یه مانتو کم داره تا بشه یکی از این خواهرها  ...   

ــ امثال اینا اصلا" خدا و پیغمبر حالی شون نمی شه  ...

     

پیرمرد مسنی وارد واگن مترو شد  ..    

همه پیرمرد را نگاه می کردند .   

 

در این حین پسر بلند شد ،و دست پیرمرد را گرفت و او را بر جای خودش نشاند

 

و طلبه هایی که خدا و پیغمبر حالیشون می شد فقط تماشا کردند


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 15 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

تعدادی موش آزمایشگاهی رو به استخر آبی انداختند و زمان گرفتند تا ببینند چند ساعت دوام

میارند.

حداکثر زمانی رو که تونستند دوام بیارند 17 دقیقه بود.

سری دوم موشها رو با توجه به اینکه حداکثر 17 دقیقه می تونند زنده بمونند به همون استخر

انداختند.

اما این بار قبل از 17 دقیقه نجاتشون دادند.

بعد از اینکه زمانی رو نفس تازه کردند دوباره اونها رو به استخر انداختند.

حدس بزنید چقدر دوام آوردند؟

26ساعت !!!!!!!!!!!!

پس از بررسی به این نتیجه رسیدند که علت زنده بودن موش ها این بوده که اونها امیدوار

بودند تا دستی باز هم اونها رو نجات بده و تونستند این همه دوام بیارند ...

 

 


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 15 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

 

 

دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود

پرسیدم  :پس كبریت هایت كو ؟
پوزخندی زد !
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ...

گفتم می خواهم امشب
با كبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بكشم !!
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ...

گفت: كبریت هایم را نخریدند !
سالهاست  تن می فروشم
می خری ؟؟


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ جمعه 15 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

حرفــــــــــــ هایی هستــــ برای نگفتنــــــ و ارزش عمیــــــــــق هر کسی به اندازه ی حرفــــــــ هایی است که برای نگفتنــــــــ دارد !

دکتر ع.شریعتی


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

منتظر نمان که پرنده ای بیاید و پروازت دهد...

درپرنده شدن خویش بکوش!!!!!!!!!!!

دکتر شریعتی...


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

اگر در صحنه نیستـــــــی هرکجا که خواهی باش...

چه به شراب نشسته باشی

و

چه به نماز ایستاده باشی..

هردو یکی استـــ!

اینم که خیلی مشهوره.از دکتر علی شریعتی...


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

آدمـــ هایـــــــی  که  هیــــــــــــچــ  وقتـــــ  احتیـــــــاجــ  بـــه  تنهایـــــی  ندارند،

معمولـــا  آدمـــ  های  کـــمــ  مایه ای  هستند!!!

دکــتــر علیـــ شریعتــــــــیــ


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

قرآن کتابی ست کـــــــــــــــــــه به نامــ خـــــــــــدا آغـــاز می شود،

و بـه نـــام مردمـــ پایان مــــی یابد!!!

دکتر علـــــــی شریعتی


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

وطن آدمــــــــــی ، ایمـــــــــان ادمـــــــــی استــــــــ...

نه خــــــاکـــ آدمـــــــــــــــــــــــــی !!!

دکتــــــــــــــــر علـــــــــــــــــی شریعتـــی !


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 14 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

دیشب مهمون داشتیم ، زنگ آیفون اف اف رو زدن …
بابام به خواهرزاده ام میگه بدو ببین کیه …
میگه ولش کن تک زنگ بود !!!


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

سرسری رد شو زندگی کن!!!

دقت،د ِقَ ت می دهد...!!!


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 11 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

این روزهــــایم به تظاهر می گذرد ...

تظاهر به بی تفاوتی

تظاهر به بی خیـــــالی

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست ... اما چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش" !


کلیککک کن دوستممم


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,نویسنده *♥Elahe Nanas♥*

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

با اين دكمه كاري نداشته باشيد!!

بهترين كدها در صبادانلود

دریافت کد خوش آمدگویی